دوستان

ساخت وبلاگ
سلام خوبین دوستان؟ خیلی وقت بود حال و هوای نوشتن نداشتمو واقعا هم درگیرماز این ور کارای اداره از یه طرف هم دانشگاهشنبه تا 3شنبه 4شنبه اداره باشم و اخر هفته ها از تهران برم ارومیه برا دانشگاه. البته دیگه ترم اخر درس ها هست و بعدش ازمون جامع و رساله اینش خوبه و خوبترش اینکه مشکل رساله و اینجور چیزا ندارم. حالا بگذریم بیایم رو اصل مطلبی که میخوام بگم تمرکز کنمهمه مون دیدیمدر مورد ادما صحبت میکنن و پشتش و در غیابشفلانی اله بله.، همه مون هم داشتیم کم یا زیادنظر خودتون در. مورد این مساله چیه؟ من میگم اگه در مورد کسی میخواید صحبت کنیداولش این سوالارو بپرسید از خودتوون؟ بطور مثال یکی از یه جایی به یه جایی رسیده و در موردش حرف میزننهمچین سوالاتی از خودتون بپرسید. 1)طرف از کجا به کجا رسیده؟ 2)تلاشش چطور بوده؟ 3)خانواده ش دارا بوده؟ 4)ارتباطات خاصی داشته؟ 5)بخاطر این موارد از خودش گذشته؟ اگه جواباتون خودتون رو قانع کردپس در مورد اون شخص صحبت کردن خودتون رو بی ارزش میکنه. اما نه قانع نشدید و به این رسیدید که طرف هل داده شده به یه سمتی اونوقت ببین اثرش تو زندگی تو چیه یا حذفش کن یا بهش فک نکنتمااااااام دوستان...ادامه مطلب
ما را در سایت دوستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : newlife1395 بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 16:29

الان که میخوام این خاطره رو بگم داشتم درس میخوندم و درسی هم که مطالعه میکنم تئوری ها و پژوهش های حسابرسی هست که برای مقطع دکتری حسابداری تو چارت دروسش مطرح است بگردیم به اصل مطلب که تو زمان مطالعه رسیدم به مبحثی به نام مفروضات بنیادی حسابرسی که یاد خاطره دوران کارشناسی ارشد من انداخت که درس حسابرسی رو داشتیم داشتیم اسمش دقیقا یادم نیست تو چارت چی بود ولی استادش دکتر پیری بود که هرکجا هست ان شالله همیشه موفق باشند ایشون برای این درس هم جزوه خودشو میگفت و هم کتاب فلسفه حسابرسی دکتر یگانه رو معرفی کرده بود(روحش شاد و یادش گرامی) موضوع از این قرار بود که استاد گفت برا امتحان هم جزوه ملاکه و هم کتاب و کل کتاب باید بخونیدتو فرجه ها من کتاب جلوم باز کردم دیدم یا خدا میخونی و خوابت میگیره گفتم چیکار کنم چیکار نکنم که مفید باشه و این همه مطالب نخونم. پاشدم رفتم دانشگاه سراسری و آمار گرفتم دکتر هم تو روزانه درس داشته و هم الزهرا یکم گشتم و آمار گرفتم ارتباطات جور کردم تونستم با دانشجوها رابطه پیدا کنم و 4ترم جزوه و سوالات دکتر پیری و از بچهای دو دانشگاه گرفتم و آوردم خونه سوالای مشترک رو در اوردم بعضی هارو 4 بار داده بود بعضی هارو 3 بار و...دیگه کتاب و اینارو پرت کردم اونور فقط سوالات خوندم گفتم هرچه بادا بادگذشت و گذشت شد روز امتحان اینم بگم من نماینده کلاس بودن و راه ارتباطی اساتید و دانشگاه و گروه و کارشناسانامتحان هم ساعت 8 اینا قرار بود شروع بشه ما همه منتظر بودیم برا شروع ساعت شد 8.15 اینا کارشناس دانشگاه اومد در گوش من گفت چه استادی داریدگفتم چطور گفت نمیدونست امروز امتحان داشته و سوال طرح نکرده اومده اونجا داره دستی سوال طرح میکنه دوستان...ادامه مطلب
ما را در سایت دوستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : newlife1395 بازدید : 56 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 19:11

خیلی وقت بود ننوشتم و واقعا هم حس و حال نوشتن نداشتمالان که دارم اینو مینویسم خونه رفیقم مهمونم رفیقی که خودم یه نیم ساعت پیش نمیشه از درمانگاه اوردم بله دکتر محترم عنوان کرد کروناس. خدا بخیر کنه من که حوصله خونه موندن ندارم تو این شرایط. ولی مجبورم پیشش باشم چون هردو همشهریم و تو یه شهر غریب.بگذریم خواستم بگم هستم و نفس میکشمخیلی وقت بود نبودم و اتفاقات زیادی برام افتاد چه خوب چه بد هرچی که هست تجربه بود و این تجارب باید باشه. اینم بگم که همچنان مجرد به سر می برم. اولین خاطره ای که میخوام تعریف کنم شاید همین بحث ازدواج باشه بهمن سال قبل بود مرخصی گرفتم و رفتم شهر خودمون و ارومیه. اول رفتم ارومیه و بعدش شهرمون وقتی ارومیه بودم  رفیقم و خانومش هی گیر دادن آقا همه متاهلیم و جمع همه متاهل شدن و تو تنها موندی و.... میخواستن شست و شوی مغزی بدن. بعد این همه گفتن آخرش گفتن ما یه دختری سراغ داریم اله و بله بیا باهاش حرف بزن. خداییش من حوصله خودمو ندارم چه برسه دختر. گفتم فکر میکنم میگم و اینا و رفتم شهر خودمون دو سه روزی موندم و پرواز گرفته بودم جمعه 8 ام بهمن شب برا تهران که بیام و راحت فرداش برم اداره. باز تو خونمون بحث ازدواج شد و اینا. اخرش به مامانم گفتم همچین اتفاقی افتاده و... گفت برو ببین و حرف بزن خوشت نیومد نحرف ‌؛ من با رفیقم موضوع در میان گذاشتم و با دختره هماهنگ شدیم و قرار شد جمعه همو ببینم و بعدش من برم فرودگاه و اینا. رفتیم و حرف زدیم من از طرز تفکر دختره خوشم اومد. ولی این ارتباط 40 روز طول نکشید و تموم شدنخواستم طولانیش کنم و مختصر گفتم. تو این بین من 2 تا آزمون دادم  إزمون دکتری و آزمون دیوان محاسبات که واقعا علاقه خاصی بهش دارم. و جالب اینکه از هر دو قبو دوستان...ادامه مطلب
ما را در سایت دوستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : newlife1395 بازدید : 72 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 16:58

سلام بچه ها تو این روز ها تو دو راهی خیلی شدیدی قرار دارم من الان کارمند یه سازمان دولتی هستم که جای حاکمیتی داره و جای تاپ حساب میشهاز اینورم آزمون دکتری و مصاحبه شو دادم و احتمال زیاد ارومیه قبول شمو اینکه درخواست انتقالی دادم یه دستگاهی تو ارومیه که تقریبا 90 درصد اوکی هست و احتمال موافقت خیلی زیاده.از این ور هم آزمون دیوان محاسبات کشور شرکت کردم و امسال قبول شدمو اینم بگم که به دیوان محاسبات علاقه خیلی خاصی دارمالان واقعا تو دو راهی قرار دارم که بمونم و مصاحبه دیوان برم و قبول شم از اینجا استعفا بدم برم دیوان محاسبات که باز تهران هستیا انتقالی بگیرم برم دستگاهی که ارومیه سو از مهر هم میرم دانشگاهشما هم یه نظری بدید.  دوستان...ادامه مطلب
ما را در سایت دوستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : newlife1395 بازدید : 73 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 16:58

سلام خوبین بچه ها خسته نباشیداین مطالب میخواستم جایی که دو هفته پیش رفته بودم میخواستم بنویسم ولی قسمت شد و الان نوشتمواقعا این روزا خیلی خیلی سرم شلوغه. تو محل کارم مسئولیتم زیادشده از این ور دکتری قبول شدم و از یه طرف دیگه ازمونی که قبل عید برا جایی که علاقه داشتم یعنی دیوان محاسبات دعوت به مصاحبه شدم، کلا خودمم گم کردم نمیدونم دارم چیکار میکنم.بگذریم بریم سر خاطره در دوران خوب جوانی بگم دانشجویی بگم هرچی که بود گذشت. یه عشق اولی داشتیم و دوسش میداشتیم حالا که به گذشته برمیگردم حق رو بهش میدم که رفت هرجاکه هست موفق باشه ☺️ واقعا ادم رفته رفته پخته تر میشه اون موقع ادم میخواست ولی با زبون خواستن هیچی درست نمیشد.خاطره برمیگرده به سال 92 اینا دقیق یادمه 12 اردیبهشت بود دوستان...ادامه مطلب
ما را در سایت دوستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : newlife1395 بازدید : 74 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 16:58

سلام بچه ها چیزی که میخوام بگم مربوط میشه به اوایل اومدنم به تهران شاید گفتم شاید نگفتم دوستان...ادامه مطلب
ما را در سایت دوستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : newlife1395 بازدید : 109 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 23:16

راستش وقتی اومدم وبلاگ موندم چی بنویسم و چطور شروع کنماول از همه عید باید تبریک بگم و حالتون رو بپرسم بعدش بگم 13 تون بدر شد؟ به شوخی واسه من که گره چیزی نزدیین دوستان...ادامه مطلب
ما را در سایت دوستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : newlife1395 بازدید : 102 تاريخ : يکشنبه 31 مرداد 1400 ساعت: 11:04

از اونجایی که 2 ماه مونده تموم شم و بلا تکلیفم نمیدونم نگهم میدارن یا نه. اما سرپستمون گفته من کارامو تو انجام میدی و راضی ام و بهم گفته پنجشنبه یا شنبه میرم با مدیر کل حرف بزنم با تهران سر تو و قرار دوستان...ادامه مطلب
ما را در سایت دوستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : newlife1395 بازدید : 113 تاريخ : يکشنبه 31 مرداد 1400 ساعت: 11:04

سلام بچه ها خوبین؟ 

راستش میخواستم بیام بنویسم اما حسش نبود الان هم که دارم مینویسم تو آستارا هستم دوتا از دوستای صمیمی مو برداشتم و گفتم بریم سرعین اردبیل آستارا و زدیم بیرون اسما اومدیم گشت و گذار ولی هرکدوممون ولو رو مبل سرمون تو گوشیه. ولی من زیاد به دست تو گوشی بودن راغب نیستم اگه بشه یکم بارون بند بیاد میزنیم میریم بازار. حالا تو این بینا بین نتایج کنکور دکتری اومد ولی برا من رضایت بخش نبود دوستان...

ما را در سایت دوستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : newlife1395 بازدید : 102 تاريخ : يکشنبه 31 مرداد 1400 ساعت: 11:04

تو طول زندگی بعضی چیزا هست که ادم دوس داره یادگاری و نگهشون داره . مثلا کادویی که گرفته . یا عکسی که با دوستات داری . این یاد گاری همه چیز میتونه باشه. من یه چیز با ارزش و یادگاری دستم هست که سعی کردم نگهش دارم درسته عمر مفید داره این یادگاری اما هنوزم دارمش . و نگهش داشته بودم .اما اینبار گفتم از دست خاطرات خارجش کنم و باخودم بیارم تهران . برداشتم و باخودم اوردم این یه هفته رو پیشم .اگه برگردم دوباره میذارم سرجاش یادگاری بمونه.

بنظرتون این یادگاری چی میتونه باشه؟؟

دوستان...
ما را در سایت دوستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : newlife1395 بازدید : 128 تاريخ : شنبه 8 دی 1397 ساعت: 6:09